ایستگاه

چون وقت نداشت رفتم یه جای دیگه.در این جای جدید، آرایشگر یه شخصی بود طرفای پنجاه شصت سال سن. همین طور که داشت کارشو می کرد، برگشت گفت ویزیتوری؟یه لحظه جا خوردم، فکر کردم یعنی چی؟ در جواب گفتم برای این طرفا نیستم.نمی دونم چرا این نحو صحبت کردن که یه تیکه از حرفمون رو انگلیسی بگیم جا باز کرده تو مکالمه هامون.بعد وقتی هم به جمله هم دقت میکنی اصلا معنی درست حسابی نمیده. انگار از یه کشور دیگه رفتم اونجا. فرقش در نهایت چند تا محله هستش، ویزیتور دیگه چیه!بماند که دو برابر هم باهام حساب کرد!دسته بندی : دست نوشته ایستگاه...

- گذر زمان خیلی چیزا رو تغییر میده.- می خواستم به م زنگ بزنم ولی هنوز وقت نشده. چند باری گفته بود قرار بذاریم و همدیگرو ببینیم. آخرین بار که دیدمش به قبل کرونا برمی گرده.یه طوری بهش گفتم که علاقه ای ندارم که اونجا بیام. واسه همین میگفت بیرون قرار بذاریم.- من تو این مدت خیلی سعی کردم همزمان چند کار رو انجام بدم ولی نتیجش این میشد که سرعتم خیلی پایین میومد. بازده هم کم بود. گرچه به نظرم تجربه خوبی بود. چیزای زیادی هم یاد گرفتم. مسئله مهم قدم هایی هست که باید برداشته بشه. اینکه به چه سمت و سویی و با چه سرعتی بری مهمه. - طبق یه قاعده کلی، وقتی باید یه کاری رو انجام داد بعضا تا دقیقه نود انجامش طول میکشه. الانم قسمت هایی مونده!دسته بندی : دست نوشته ایستگاه...

تو زیست شناسی یه اثری هست که بهش چسبندگی خستگی میگن. یعنی هرچه قدر هم بخوابی باز هم خسته ای! ایستگاه...